عشق یک هدیه است یعنی برتر و بالاتر از این هدیه ای نیست که انسانی بتونه اون رو داشته باشه و بتونه اون رو به نوعی نگهداری کنه. عشق داشتن چیزی نیست، شدنه، بودنه و ماندنه. بنابراین انسان رو دگرگون میکنه، نه اینکه به انسان چیزی رو اضافه کنه و به همین جهته که باید قبول کرد که به یک اعنبار یک مفهوم عمیق تکاملیه و با خودش در حقیقت حالتی رو میاره که به جرات میشه گفت اسمش رو حتی میتونیم تولد دیگه بگذارم یعنی من موجود تازه ای میشم، تولد تازه ای پیدا میکنم.
بدون تردید عشق یک هنره و به ناچار باید این هنر آموخته بشه و این تصویر و تصوری که در وجود ما عشق هست، اگرچه در کوتاه مدت شاید حرف درستی باشه و من هم بهش اشاره خواهم کرد، ولی در حقیقت همون طور که من و شما باید یه زبانی رو بیاموزیم، همون طور که من و شما باید زدن یک سازی رو بیاموزیم، من و شما هم باید عشق رو بیاموزیم و اگر اون رو نیاموزیم به این جهان میایم و از این جهان میرویم بدون اینکه به هیچ وجه از یک چنین نعمتی و موهبتی برخوردار بشیم.
اما اگه بخواهیم از دیدگاه علمی به قضیه نگاه کنیم، به نظر میرسه که طبیعت هم به ما کمکی کرده، یعنی روزی که من و شما در ارتیاط با کسی قرار گرفتیم حالاتی که در ما اتفاق می افته و مخصوصا زمانی که به مرحله توجه رسیدیم و با فرد بخصوصی ارتباط برقرار کردیم، به یک باره اتفاقاتی در درون مغز ما می افته و اون ترشح یه مقدار موادی مثل آدرنالین ها و کته کالمین هاست که اینا با خودشون حالات خاصی رو بوجود میارن، یعنی از یک طرف دوپامین و از طرف دیگه اپی نفرین، این دوتا در مغز ترشح میشن، اینا وقتی که ترشح میشن معلومه چی بوجود میارن، حالات شیدایی، حالت سرخوشی، حالت خوشی، حالت لذت، آدم بی خواب، آدم بیکار، آدمی که نگرانی نداره، آدم راحت و آسوده، فقط تو و غیر از تو هیچ کس، یعنی یه مرحله ایست که یه دفعه کسی گمشده ایی رو پیدا میکنه.
مرحله ایست که فوق العاده لذت بخشه و در نتیجه حالتی که پیدا میشه، اون حالت عشقی ایست که دربارش داریم صحبت میکنیم، یعنی ترشح این مواد، آنچنان شیدایی و سرخوشی رو بوجود میاره که حالتی شبیه بیماری منیک دیپرشن هست، که شما به یکباره همه چیز زیباست، همه چیز رنگ و بوی تازه داره، همه چیز امکان پذیر و شدنیه، خوش بین نیستید خوش خیالید، خوش هوا یا حتی یه مقدار حالات کاملا ساده لوحانه تا مرحله خودفریبی، ولی خوشبختانه این مواد بیشتر از شش ماه طول نمیکشه، و بعد از شش ماه تقریبا کارش تمومه. ولی طبیعت یه کاری میکنه، به شما میگه اگه از این رابطه دراومدی رفتی تو یه رابطه دیگه، اونجا باز یه مقدار ما مواد بهت میدیم ولی این دفعه کمتره، مثلا 4 ماست، برای بار سوم 2 ماست، ولی آخر کار دیگه تمومه، یعنی حیرت انگیز اینه که طبیعت اومده به شما گفته شش ماه، ما قرص عشق بهت میدیم، دقیقا عشق. با این قرص عشق که به تو میدیم، به تو میگیم عشق چیه و به تو میگیم اینو خودتم میتونی بسازی، پس یه نمونه است، یه الگو، یه مدله که به تو میدیم، اگه ازش تونستی بهره گیری کنی که هیچ، وگرنه کارت تمومه.
بنابراین شما سه تا شش ماه وقت دارید که پمپی که در مغز انجام میشه و ترشح این مواد هست زمینه ای رو براتون فراهم کنه که بتونید عشق رو بوجود بیارید، یعنی در حقیقت یه نیرو و یا یه حرارتی رو موجب میشه که اجازه میده دوتا وجود به نوعی درهم بیامیزند و ادغام بشن. اما خوشبختانه بعد از شش ماه که تموم شد اکسی تازین میاد تو کار، اکسی تازین موجب افزایش اندروفین میشه، اندروفین یه ماده ایه مثل مورفین، شایدم خیلی قوی تر. خاصیت اکسی تازین و اندروفین اینه که درست مثل اینه که میخوان شما رو ببرن تو اتاق عمل و بهتون یه مقدار داروی بیهوشی تزریق میکنن و در نتیجه درد رو کمتر حس میکنید، رنج رو کمتر حس میکنید، حوصلتون بیشتر میشه، یه ذره راحتر هستید، اهمیت نمی دید، یعنی شما رو می برن تو اتاق عمل زندگی و بنابراین ترشح این مواد هست که سبب میشه آدما با مسائل و مشکلات همدیگه بتونن سر کنن، با اینکه مثلا این دیر میاد، با اینکه این محل نمیگذاره، با اینکه این خیلی خوش لباس نیست، با اینکه خیلی حرف میزنه، با اینکه بعضی وقتا یه فحشم میده، یعنی یه مقدار آدما میتونند بیشتر همدیگه رو تحمل کنن.
پس این مواد سبب میشه که به من و شما یه کمکی باشه که بتونیم بیشتر همدیگر رو تحمل کنیم، اما متاسفانه این موادم سه تا پنج سال بیشتر ترشح نمیشن و بعد از سه تا پنج سال که ترشحشون تموم شد تکلیف شما مشخصه، شما دیگه نه پمپ عشق دارید، نه پمپ بی دردی، و شمایید و زندگی. بنابراین طبیعت یه فرصت سه تا پنج ساله رو به شما میده که خودتون رو آماده کنید، خودتون رو آموزش بدید، مهارت های تازه رو یاد بگیرید، توانایی های تازه رو پیدا کنید، با واقعیات زندگی آشنا بشید، جنس مخالف رو بشناسید، تفاوت هاتون رو متوجه باشید، با واقعیات زندگی آشنا بشید و روزی که شما رو از ماده بی حسی و بی هوشی در اوردن، هم زندگی رو بتونید راحتر ببینید و هم زندگی رو راحتر داشته باشید، بنابراین فرصت رو به شما میده که این کارو بکنید.
نتیجتا من و شما سه تا شش ماه توانایی عاشق شدن رو داریم، سه تا پنج سال توانایی بی حس و بی احساس بودن رو داریم، برای اینکه بتونیم خیلی از چیزا رو تحمل کنیم، به همین جهته که بیخود نیست که بیشترین مقدار طلاق رو شما سه تا پنج سال بعد از ازدواج می بینید که اوجش در حقیقت چهار سال بعد از ازدواجه، یعنی اون زمانی که از یک طرف ماده عشق تموم شده، از طرف دیگه ماده بی حسی و بی هوشی و فرد از اتاق عمل بیرون اومده در حالی که هنوز با کارد جراحی در ارتباطه و اینجاست که گرفتاری پیدا میشه. پس در مفهوم عشق من و شما از این فرصت ها باید استفاده کنیم و آگاهی هامون رو بیشتر کنیم که هم مسیر عشق رو یه مقدار به درستی بشناسیم و هم بدونیم که بعدا باید باهاش چیکار کنیم...
برگرفته از سخنرانی دکتر فرهنگ هلاکوئی